اخبار ایراندین و اندیشهفرهنگ

نگاه علم به تجربه دینی متدینان و زندگی پس از زندگی

روزهای بروجرد- بعد از انقلاب و به تبع برقراری حکومتی دینی، همواره بحث­‌هایی پیرامون تبلیغ دین از سوی حکومت و نحوه­‌ی دینداری جامعه جریان داشته است. حاکمیت همواره سعی داشته با استفاده از تریبون‌ دادن به روحانیون، باورمندی افراد به مذهب را تقویت کند و ایدئولوژی خود را گسترش دهد. اما بعد از تجربه‌های پیاپی دامنه‌ی کار تبلیغات دینی و تنوع آنها بیشتر شد و برنامه‌سازی‌های مختلفی صورت پذیرفت. یکی از وجوهی که در این برنامه‌ها مورد استقبال قرار گرفته، ترویج روایت‌های گوناگون از تجربه‌های دینی و یا کشف و شهود افراد است. در آخرین نمونه از این دست برنامه‌ها، «زندگی پس از زندگی» بود که به بررسی تجربیات دینی افرادی می‌پرداخت که برای مدتی معمولا کوتاه، مرگ را تجربه می‌کردند و دوباره به زندگی باز می‌گشتند.

پارسا زمانی(انصاف نیوز) : بدلیل اینکه اینگونه مدعیات، از سوی دانشمندان مورد بررسی قرار گرفته و بحث‌های زیادی را بدنبال داشته‌اند، سعی شده در گزارشی به سویه‌های علمی این مسئله پرداخته و اصلا نگاه علم را در این باره روشن کنیم. به همین منظور با دکتر «جواد درویش» دکترای فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف که پژوهشگر حوزه علم و دین است به گفت‌وگو پرداختیم تا نگاه علم را به این مسائل ببینیم. و البته نقش اینگونه تجربیات را در نگاه قرآنی واکاوی کنیم. متن این گفت‌وگو در ادامه می‌آید:

از درویش پرسیدیم در جامعه علمی و فلسفی چه دیدگاه‌­هایی در تبیین این پدیده‌­ها وجود دارد و تا چه اندازه به این پدیده‌­ها اصالت و اعتبار می­‌دهند؟ او در پاسخ به این پرسش بحث خود را با یک مقدمه و معرفی رویکردهای علمی آغاز می­‌کند: «برنامه‌­ی زندگی پس از زندگی به واقعیت‌­ها، فکت­ها و گزارش‌­هایی می‌پردازد که براساس آنها ادعا می‌­شود، جهان ابعاد فرامادی دارد، خدا و آخرتی وجود دارد، معادی هست و بطورکلی آن چیزی که ادیان درمورد واقعیت زندگی پس از مرگ می­‌گویند، درست است.

در اینجا دو بحث شکل گرفته؛ بحث اول که البته به نظر من یک بحث فرعی است، اشاره دارد که این مسائل از مرجعیتی غیر از مرجعیت رسمی دین در جامعه در حال ارائه است.

مرجعیت رسمی دین در جامعه‌­ی ما حوزه‌های علمیه، مفسرین قرآن و مدرسان دین‌اند درحالیکه این گزارشات از زبان مردمی که خیلی سواد و اطلاعات دینی نداشتند، ارائه می‌شود که این باعث تضعیف مرجعیت دینی می‌شود. اما از طرف دیگر گفته می­‌شود که همیشه همینطور بوده و دین اسلام هرگز تک مرجعی نبوده است. همانطور که فقها درباره­‌ی دین بحث کرده‌اند، فلاسفه و عرفا هم این کار را کرده‌اند و حتی افراد عامی هم در این رابطه بحث کرده‌اند.

پیش فرض هر دو تلقی این است که محتوای ارائه شده از سوی تجربه کنندگان، محتوای صادق و معتبری است و در وثاقت این فکت‌ها شکی وجود ندارد. فقط می­‌توان بحث­‌های اجتماعی و تاریخی کرد که کدام مرجع حق اظهار نظر درباره‌­ی خدا و آخرت را دارد. اما بحث مهمی درباره­‌ی این پیش فرض وجود دارد که آیا این پیش فرض اساسا درست است و ما می‌­توانیم به این پیش فرض­‌ها اعتماد کنیم؟ یعنی اتفاقاتی که برای این افراد هنگام مرگ افتاده و تصاویری که دیده‌اند و برای آنها حاکی از وجود جهان آخرت و زندگی پس از مرگ است، آیا می‌تواند برای همگان یقین‌آور باشد؟

 درباره­‌ی صحت این گزارش­‌ها (لااقل در فضای عمومی و غیرآکادمیک ما) کمتر صحبت شده است. بخش مهمی از افرادی که در این زمینه حرف می‌زنند دانشمندان علوم اعصاب و علوم شناختی‌اند. از جهتی نیز خود دین و خوانش قرآنی از اسلام، می‌­تواند درمورد تفسیر الهیاتی از گزارش­‌های نزدیک به مرگ اظهارنظر کند.

ادعای من این است که دو رقیب برای تفسیر الهیاتی گزارش­‌های نزدیک به مرگ وجود دارد. یعنی دو منظر وجود دارد که قبول ندارند تصاویری که تجربه­‌کنندگان نزدیک مرگ می‌­بینند، دلالت‌­هایی قابل اتکا از خدا، آخرت و ابعاد فرامادی را فراهم می‌­کنند. این دو منظر یکی علم و دیگری دین است. درباره‌­ی ادعاهای علم، بیشتر بحث شده است؛ لااقل در فضای خارج از کشور، از وقتی مباحث NDE مطرح شده همواره این چالش بوده که اینگونه تجربیات را می­‌توان به نحوی علمی توضیح داد و وقتی تبیین علمی کافی برای پدیده‌ای وجود دارد، نیازی نیست که پای تبیین‌های الهیاتی و متافیزیکی را پیش کشید. تبیین‌های علمی البته شاید کافی نباشند، اما تبیین‌­های معقول و قابل دفاعی هستند. به همین دلیل خوب است با برخی از این تبیین‌ها آشنا بشویم».

معرفی عصب شناسی و روش­‌های مطالعه‌ی مغز

آقای درویش در ابتدای بحث خود به تبیین­‌هایی که علم عصب­‌شناسی از پدیده‌­های نزدیک به مرگ داشته، می­‌پردازد. برای این کار، ابتدا توضیحاتی راجع به خود علم عصب­‌شناسی ارائه می‌­دهد:

«علم عصب‌شناسی را به علم بررسی سیستم اعصاب و غدد درون‌ریز تعریف می­‌کنند. سیستم اعصاب یعنی نورون‌ها و سیناپس‌هایی که آن­ها را به هم مرتبط می­‌کنند. غدد درون‌ریز هم همان غددی هستند که بر عواطف و احساسات و … تاثیر می­‌گذارند.

عصب­‌شناسی زمانی روی کار آمد که خواستند انسان را به صورت علمی و در آزمایشگاه بررسی کنند. قبل از دوره­‌ی جدید، همیشه شناخت انسان، یک موضوع فلسفی بود. فلاسفه، نفس انسان، عواطف، قوای عقلیه، نامیه و شهویه را بررسی می­‌کردند. اما در دوره‌­ی جدید یعنی اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم است که آرام آرام روانشناسی به عنوان یک علم از فلسفه جدا شد و ابتدا سعی کرد در نظریات رفتارگرایی و اخیرا در مباحث مربوط به نوروساینس، عواطف و احساسات انسان را بصورت علمی توضیح دهد».

درویش از چند ابزار علمی و کارکرد آن­ها حرف می­‌زند و به نوعی از نقش ابزارهای علمی در توضیح این پدیده‌­ها می‌­گوید که یکی از این ابزارها «تصویربرداری مغزی» است که عملکرد مغز را واضح‌تر کرده است: «بررسی­‌ها بر اساس سه یا چهار ابزار و روش علمی بوده است. اولی تصویربرداری­‌های مغزی است؛ یعنی روش­‌های مختلفی که در تصویربرداری ابداع شده تا مغز را بررسی کنند. قبل از این مغز همیشه بررسی می­‌شده اما بعد از مرگ انسان.

 وقتی انسان می‌­مرده مغزش را می‌­شکافتند و تشریح می­‌کردند و می­‌دیدند که از چه چیزهایی تشکیل شده است. اما در دوره‌­ی جدید توانسته‌اند تصویربرداری­‌های فانکشنال (FMRI) که کارکرد مغز را در حین فعالیتش بررسی می­‌کند، انجام دهند. یعنی دقیقا می‌­تواند بگوید اگر فردی الان دارد صحبت می­‌کند و یا اگر فردی فکر می‌­کند، همین الان کدام نواحی مغز او بیشتر فعال است».

دومین روشی که به عنوان نوعی روش و ابزار علمی مورد توجه قرار گرفته است «آسیب­‌های مغزی» بوده که تاریخچه­‌ی جالبی هم دارد: «برای افرادی که سالم بوده‌اند، اتفاقاتی افتاده که بخش‌هایی از مغز آن­ها آسیب جدی دیده است. و بعد از آسیب بررسی کرده‌اند که چه اختلالاتی به وجود آمده است. بعضی از این اختلالات، حرکتی بوده، بعضی اختلالات زبانی و برخی صرفا اختلالات روحی و روانی بوده است. این موضوع مطرح شد که کدام نواحی مغز مسئول بخش‌­های مربوط به عصبانیت، تحمل، تصمیم، آگاهی و احساسات است. درواقع توانستند نواحی در مغز را پیدا کنند که مسئول عملکردهای شناختی بوده است».  

سومین روش مطالعه، بررسی تکامل مغز انسان و مقایسه با سایر جانوران بوده که در توضیح پدیده‌­ها به کار گرفته می­‌شود: «دانشمندان با بررسی حیوانات و مقایسه‌­ی نحوه‌ی تکامل مغز آنها با انسان، توانسته‌اند نشان دهند در سیر تکاملی مغز انسان کدام بخش­‌ها بیشتر بزرگ شده یا تکامل پیدا کرده‌اند. نکته­‌ی جالب در تکامل مغز انسان نسبت به سایر حیوانات آن است که نسبت جرم مغز به حجم بدن در انسان نسبت به همه­‌ی جانوران بیشتر است. یعنی اگر جرم مغز را به حجم بدن تقسیم کنیم، عددی که در مورد انسان به دست می‌آید از سایر موجودات بیشتر است.

این موضوع نشان می‌­دهد که مغز انسان تکامل زیادی پیدا کرده و کارکردهای گفتاری و اجتماعی انسان به خاطر تکامل بیشتر مغز او نسبت به سایر جانداران است. لذا کارکردهایی در امور شناختی و رفتاری ما وجود دارد که در خیلی از  حیوانات نیست. این کارکردها را به نواحی  قشر مخ و بطور خاص‌­تر، به لوب پیشانی (frontal lobe)  که حجم آن در مقایسه با سایر حیوانات بیشتر است، نسبت می­‌دهند. کارکردهای گفتاری، اجتماعی، تصمیم، مدیریت و اجرا که از حیوانات برنمی­‌آید مربوط به این بخش‌­ها از مغز انسان است».

در نهایت باید به روش هم‌­تغییری‌­ها و هم بستگی‌­ها (correlations) که در علوم اعصاب به وفور استفاده می­‌شود، اشاره کرد. به این معنی که: «با ارسال و بازخورد سیگنال‌­ها، می‌­توان فهمید کدام بخش­‌های مغز مسئول کدام بخش­‌های بدن است. برای مثال در قشر مغز، هر ناحیه مسئول پردازش اطلاعات یک ناحیه خاص از بدن است. تحریک آن ناحیه مغزی باعث احساس درد یا سوزش در آن بخش مرتبط در بدن می‌­شود. یعنی ناحیه‌ای که در مغز مسئول دست است اگر تحریک شود، دست آن را احساس می‌کند».

توضیح عصب‌شناسانه‌ی پدیده‌های نزدیک به مرگ

براساس روش‌­هایی که توضیح داده شد، در علوم اعصاب تلاش‌ می­‌کنند تا اتفاق‌های مربوط به تجربه‌های نزدیک به مرگ را به روش علمی (scientific method) توضیح دهند.

جواد درویش از تبیین‌­های ارائه شده به وسیله‌­ی دانشمندان (به ویژه آنها که خداناباور هستند) به چند نمونه اشاره می­‌کند. از جمله می‌گوید: «دسته‌ای از دانشمندان علوم اعصاب خداناباورند و سعی می­‌کنند تمام تجربیات دینی را با دیدی تقلیل­‌گرایانه و کاملا بوسیله مغز توضیح دهند. یکی از این دانشمندان پرسینگر است. او دستگاهی اختراع کرده به نام کلاه­‌خود خدا (God helmet). کار این دستگاه این است که نواحی قشر مخ را به گونه‌ای تحریک ­کند که فردی که کلاه روی سر او است احساس می­‌کند تجربه­‌ی دینی برای او رخ داده است.

برخی از دانشمندان نیز همین کار را با داروهایی که روی عملکرد سیستم اعصاب تاثیر دارد، انجام می­‌دهند. درویش می‌گوید: «در این روش داروهای طبیعی مانند حشیش و داروهای شیمیایی مانند داروهای ضدافسردگی استفاده می­‌شوند. اما عملکرد این مواد بر مغز مختلف است. بعضی از این تاثیرها بسیار شبیه به تاثیرات معنوی است. برخی توانسته‌اند به نحو دقیق نشان دهند که مثلا مصرف میزان مشخصی دارو می­‌تواند حالت‌هایی شبیه به دیدن خدا و یگانگی با هستی ایجاد کند. این یکی دیگر از مواردی است که مانند کلاه‌خود خدا عمل می­‌کند».

این تجربیات دینی ممکن است تفاوت‌هایی با تجربیات نزدیک به مرگ داشته باشند اما ویژگی‌­های مشترکی هم دارند. برخی گزارش‌هایی که تجربه‌گران نزدیک به مرگ ارائه داده‌اند، این موارد است: احساس اینکه در تونلی از نور وارد شده‌اند، احساس یک حالت پر از عشق و شیفتگی‌، احساس مواجهه با فرشتگان و خدا و احساس جدا شدن از بدن که خیلی هم بین تجربه‌گران نزدیک به مرگ رایج است. برای مثال، همین تجربه‌­ی آخر یعنی احساس جداشدن از بدن، با کلاه‌خود خدا می­‌تواند اتفاق بیافتد؛ مکانیسم آن به این شکل است که تحریک‌ها و سیگنال‌­های حسی را طوری تنظیم می‌­کنند که روی قشر مخ پردازش شود ولی ورودی آن از بدن نباشد.

ما قبلا گفتیم روی قشر مخ نقاطی مسئول پردازش احساسات نواحی از بدن هستند. اگر طوری این نقاط روی مخ تحریک شوند که احساس شود ورودی حسی از بدن نیامده و ارتباط مغز با سیستم اعصاب روی بدن قطع شده است، آن وقت این احساس جدایی از بدن اتفاق می­‌افتد. دانشمندان می­‌گویند این همان چیزی است که هنگام مرگ و برای این افراد اتفاق می‌­افتد».

بدیل‌های مصنوعی و آزمایشگاهی تجربیات دینی

درویش بدیل‌­های دیگری از تولید مصنوعی و آزمایشگاهی تجربیات دینی را ذکر می­‌کند: «یکی از هورمون‌هایی که هنگام آسیب‌­های جدی و نزدیک به مرگ در مغز ترشح می‌­شود، هورمونی است به نام اندورفین که در واقع مسکن طبیعی بدن است. این هورمون باعث می‌­شود نوعی حالت آرامش و خلسه در فرد ایجاد شود. اثر مورفین و سایر مسکن‌ها و مخدرها روی بدن نیز همین است. این هورمون حالت آرامش بسیار عمیقی برای فرد به دنبال دارد که گفته می‌شود حالت آرامش نزدیک مرگ برای ترشح این هورمون بوده است.

یا مثال دیگر این است که وقتی دی اکسید کربن در خون افزایش یابد در بینایی اثر می‌­گذارد و فرد احساس می‌­کند به تونل نوری وارد می­‌شود یا کاهش سطح اکسیژن خون یا گلوکوز خون احساس دیدن موجودات عجیب و غریب را به فرد می‌­دهد».

گزارش شایع دیگری که از پدیده­‌های نزدیک به مرگ ذکر شده، دیدن تصاویر خدا، فرشتگان یا پیامبران است، برخی از فرضیه‌­های علمی می­‌گویند که دیدن این تصاویر حاصل بازسازی اشتباه تصاویر قبلی است و نباید آن­ها را اصیل پنداشت. درویش بیان می­‌کند: «سیستم پردازش ذهن و مغز انسان اینطور نیست که تصویری مانند دوربین ثبت کند وگرنه ما نباید هیچ­گونه خطای دید می­‌داشتیم. خطاهای بینایی و اشتباهاتی که مرتبا برای ما اتفاق می­‌افتد برای این است که ذهن انسان تصاویر قبلی را در حافظه‌ی خودش نگه می­‌دارد و تصاویر جدید را از اندک تشابه بین این تصاویر جدید و تصاویری که در حافظه‌اش مانده، بازسازی می­‌کند. آنچه ما می­‌بینیم این تصویر بازسازی شده توسط ذهن خودمان است.  

اینکه ما بعضی اوقات به اشتباه می‌­افتیم برای این است که تصویر جدیدی که می‌­بینیم، حاصل بازسازی‌های اشتباه است و ما فکر می‌کنیم این همان چیزی است که قبلا دیده‌ایم. مثلا من چهره­‌ی آدمی را می­‌بینم و چهره­‌ی آدمی دیگر را از قدیم به یاد داشته‌ام، در اینصورت تشابهاتی را با هم پیدا می­‌کنم و خیلی زود مطابقت می­‌دهم که ممکن است این مطابقت اشتباه باشد».

اختلال مغزی، دلیل دیدن تصاویر مغشوش در نزدیکی به مرگ

وی در ادامه از سخنرانی TED «دنیل دنت» و توضیح او از چیزی که «کوری در برابر تغییر» change blindness  می­‌نامد حرف می‌زند: «کوری در برابر تغییر یعنی اینکه متوجه تغییرات اندک نمی‌­شویم. دنت عکس یک ساختمان را نشان می­‌دهد و در عکس بعدی یک پنجره از آن را برمی‌­دارد اما افراد متوجه آن نمی­‌شوند. چرا که عکس قبلی در ذهن آنها حک شده و تغییرات عکس جدید را نمی‌­بینند. در صورتی که اگر عکس اول را ندیده بودند ولی عکس ساختمانی که یک پنجره ندارد را می‌دیدند، خیلی زود، نبود پنجره را تشخیص می‌دادند».

او می­‌افزاید: «بسیاری از این تصاویری که ما فکر می­‌کنیم تصویر خدا، فرشتگان، حضرت مسیح یا پیامبر است، به خاطر ذهنیت و تصاویر قبلی است که داریم. در حالت نزدیک به مرگ تصاویر مغشوشی به دلیل اختلال عملکرد مغزی برای ما ایجاد می‌­شود و ما به اشتباه آن­ها را با فرشته‌ها یا چیزهای قبلی که در ذهن ما بوده تطبیق می­‌دهیم. به همین دلیل است که ما فکر می‌­کنیم این شبح‌ها و تصاویر، خدا و پیامبر و فرشتگان‌اند».

  • اما در اینجا یک مسئله مهم وجود دارد که با تبیین‌های فوق نمی­‌توان از پس آن برآمد. یکی از گزارش‌هایی که از سوی افرادی که تجربه نزدیک به مرگ داشته‌اند این است که آنها افراد و تصاویری دیده‌اند که این تصاویر حاصل بازسازی ذهن آنها نبوده بلکه در دنیای واقعی وجود داشته است. درواقع، افراد حاضر در بالای سر بیمار تایید می‌­کنند که آنچه او گزارش می‌­کند، وجود داشته. مثلا صدای یا تصویر فردی در کنار تخت بیمار و…

یعنی اتفاق و حادثه‌ای در هنگام بیهوشی فرد رخ داده و پس از آن، گزارشی داده و وقتی آن گزارش را بررسی کردند دیده اند که آن گزارش کاملا صادق بوده است. اما این مورد را چطور به روش علمی می­‎‌توان توضیح داد؟

در پاسخ به این سوال آقای درویش می­‌گوید: «بین دانشمندان عصب‌شناسی و علوم شناختی و فلاسفه‌­ی ذهن بحثی وجود دارد که آگاهی انسان دو نوع است؛ یکی “آگاهی در دسترس” «access consciousness» و دیگری “آگاهی پدیداری” «phenomenal consciousness» است که ادعا می­‌شود این دو نوع آگاهی با هم متفاوت‌اند. اما معنای هر کدام چیست؟ با مثالی این مطلب را روشن می­‌کنیم.

فرض کنید شما هر روز مسیری را با اتومبیل خود از خانه تا دانشگاه می­‌روید. شاید اکثر اوقات شما کاملا غرق در فکر درمورد کارهای روزانه خود باشید یا کاملا متمرکز بر پادکستی که گوش می­‌کنید باشید، ولی در عین حال مسیر را درست می­‌روید. یعنی بدون اینکه متوجه خیابان‌­ها و چراغ راهنماها باشید، به درستی مسیر را طی می­‌کنید و به مقصد می‌­رسید. این عملکرد درست شما در انتخاب مسیر که شما متوجه آن نبوده‌اید، آگاهی در دسترس است. پس آگاهی در دسترس، آگاهی عملکردی است. حالا در همین حین شما تصور کنید وقتی رانندگی می­‌کنید یک نفر می­‌پرد جلوی ماشین شما. شما از فکر برنامه‌ریزی و پادکست و.. بیرون می‌­آیید و محکم ترمز می‌کنید. در اینجا آگاهی پدیداری نسبت به رانندگی ایجاد می­‌شود. پس آگاهی پدیداری، آگاهی و توجه نسبت به خودمان و کاری است که انجام می‌­دهیم.

اکثر کارهای روتین روزانه ما بصورت آگاهی در دسترس انجام می‌­شود، آن زمانی که به اصطلاح ما به خودمان می‌­آییم و حواسمان به کاری که می‌­کنیم جمع می­‌شود، آگاهی پدیداری ایجاد می­‌شود. این تفکیک کمک می­‌کند آن پدیده‌ای که شما سوال کردید را توضیح دهیم. کسی که بیهوش روی تخت افتاده، آگاهی پدیداری ندارد، ولی قطع آگاهی پدیداری به معنای قطع آگاهی در دسترس نیست. در واقع ذهن آن شخص هنوز مشغول پردازش صدا‌ها و تصاویر اطراف است، بدون اینکه خودش متوجه باشد.

سوال: چگونه کسی که چشمش بسته است، پردازش تصویر دارد؟

در سال‌­های اخیر دانشمندان پی برده‌اند که برخی از افرادی که کور مادرزادند، درک مناسبی از تصاویر اطراف خود دارند. در واقع آن­ها بدون اینکه ببینند (به معنایی که ما می­‌بینیم) نسبت به آنچه اطرافشان رخ می­‌دهد، آگاهی در دسترس دارند. یعنی با اشیا اطراف خود می‌توانند وارد رابطه عملکردی صحیح شوند. به این پدیده کوربینی یا Blind sight  گفته می­‌شود. کوربینی نشان می­‌دهد، پردازش صدا و تصویر در ذهن، لزوما وابسته به احساس دیدن و شنیدن توسط ما نیست.

لذا در موضوع افرادی که در کما هستند نیز ممکن است آن­ها پردازش صدا و تصویر از اطراف خود داشته باشند ولی چون بیهوش‌اند، آگاهی پدیداری نسبت به آن صدا و تصویر نداشته باشند. وقتی که به هوش می‌­آیند، این آگاهی، پدیداری می‌­شود و در نتیجه صداها و تصاویر را به یاد می‌­آورند.

در اینجا فقط یک نوع گزارش ممکن است ارائه شود که به روش علمی قابل توضیح نیست. آن هم اینکه فرد بیمار بعد از به هوش آمدن گزارش از صداها و تصاویری دهد که صاحب آن صدا و تصویر در نزدیکی جسم بیمار نبوده است. یعنی مثلا بیمار در تهران است و صدای مادرش در مشهد را می‌­شنیده که در آن لحظه دقیقا داشته همان چیزی را می‌­گفته که فرد بیهوش بعدا گزارش داده. اگر نمونه درستی از این گزارش وجود داشته باشد و وثاقت آن هم تایید شود، پدیده‌ای است که علم نمی‌­تواند توضیح دهد.

بررسی های عصب شناسی تجربه دینی در حالت سلامت مغزی

این پژوهشگر حوزه علم و دین از مطالعات علمی دیگری حرف می‌­زند که در آن افراد از اختلالی برخوردار نبوده و در سلامت کامل بوده‌اند. درویش  می­‌گوید: «گروهی از پژوهشگران در حوزه نسبتا جدیدی که آن را «نوروالهیات» نامیده‌اند، سیگنال‌های مغز انسان را هنگام دعا و عبادت بررسی کرده‌اند. فردی به نام «اندرو نیوبرگ» در ۲۰-۳۰ سال اخیر عملکرد مغزی راهبان بودایی، عارفان و کشیشان مسیحی را با استفاده از ابزارهایی مانند «FMRI» بررسی کرده و توانسته نشان دهد که هنگام عبادت قسمت‌هایی از مغز این افراد فعال­‌تر است.

افراد بررسی شده، اشخاص عادی‌اند که عملکرد مغزشان مختل نشده و آسیبی به مغز آن­ها وارد نشده است. اما رویکرد عصب شناسانه که به طور تقلیل‌­گرایانه مغز را عامل این ادراکات می‌­داند، می­‌گوید که این هم یک شکل اختلال است. یعنی همانطور که کلاه‌خود خدا با تحریک قشر مخ می­‌تواند تصاویر خدا را ایجاد کند، اتفاق مشابهی هم برای این افراد رخ داده است؛ عملکرد مغز این افراد مشکل دارد و باعث شده که هنگام مراقبه، تجربه­‌ی دینی احساس کنند. اما این حرف پذیرفته نیست».

او از «جان هیک»، فیلسوف دین، استدلالی عنوان می‌­کند که رویکردهای عصب‌شناسانه و تقلیل‌گرایانه به مغز را مورد انتقاد قرار می‌دهد: «هیک کتابی به نام مرزهای جدید بین علم و دین دارد که در آن مسائل حوزه عصب‌شناسی را مطرح کرده است. در این کتاب می‌گوید افرادی که تجربه‌­ی دینی دارند، یعنی راهبان، عارفان و کشیشان، دچارتروما و آسیب مغزی نشده‌اند که نتیجه بگیریم عملکرد مغز آنها مختل شده است بلکه در سلامت کامل بوده‌اند و به صورت آگاه، شنوا و بینا به تجربیاتی رسیده‌اند که باعث می‌شود نتوان ­آن­ها را با کسی که مشکل مغزی دارد در یک دسته قرار داد. پس گزارش این دسته از افراد قابل استناد است و می­‌توان آن­ها را معتبر دانست».

او ادامه می‌­دهد: «به رغم اینکه در حالت سلامت مغز، بین این دو پروه عصب شناس، اختلاف نظر است؛ در حالت اختلال عملکرد مغز و نزدیک به مرگ، آنها متفق‌القول هستند. یعنی هم گروه خداناباور که همه تجربیات دینی را به مغز تقلیل می‌­دهند و هم گروه دیگر مانند نیوبرگ که اعتقاد ندارند همه چیز در مغز است، اتفاق نظر دارند که وقتی مغز آسیب می­‌بیند، تصاویر مغشوش و مبهمی برای آن به وجود می­‌آید که این تصاویر مغشوش را به خدا و انبیا و فرشتگان و … تعبیر می­‌کند».

آیا وجود تبیین علمی به معنای نفی تاثیر الهی است؟

دکتر جواد درویش درباره­‌ی تفاسیر این نتایج آزمایشگاهی توضیح می­‌دهد: «در اینجا لازم است یک درنگ نقادانه روی تفسیر این نتایج آزمایشگاهی داشته باشیم و از یک منظر فلسفه علمی بررسی کنیم که آیا وجود تبیین علمی برای یک پدیده، به معنای علت کافی آن پدیده است؟

تبیین‌های علمی که از تجربه‌های نزدیک به مرگ وجود دارد، تبیین‌هایی معقول‌اند ولی مسئله این است که آیا اگر برای یک پدیده، حتی تبیین علمی معقول هم باشد، ‌کفایت می­‌کند برای اینکه بگوییم هیچ تبیین یا علت دیگری برای این موضوع وجود ندارد؟

برای مثال فرض کنید فردی هست که احساس عشق زیادی نسبت به فرد دیگر دارد. حالا فرض کنید فرد عاشق را به آزمایشگاه ببرند و با ارسال سیگنال به مغز او یا تزریق دارو، همان احساس عشق را در او ایجاد کنند. مساله این است که به مجرد ایجاد احساس عشق مصنوعی و آزمایشگاهی، ما می‌­توانیم بگوییم عشق واقعی و بیرون آزمایشگاهی، نوعی توهم است؟ آیا مجازیم که ادعا کنیم اساسا معشوقی وجود ندارد و هرچه هست، ساخته ذهن عاشق است؟

همانطور که برای فرد عاشق، هم در آزمایشگاه و هم در مقابل معشوقه احساس عشق و شیفتگی به وجود می‌آید، می‌تواند در مورد تجربه‌های دینی هم اینگونه باشد. یعنی همانطور که در آزمایشگاه می‌توان حالت تجربه دینی و احساس یگانگی با هستی را ایجاد کرد، می‌توان در مواجه‌ه­ی واقعی یک عارف با خدا نیز آن را قبول کرد. حتی اگر فردی در حالت نزدیک به مرگ باشد و سیستم مغزی او مختل شده باشد، نمی‌توان کاملا این موضوع را رد کرد که ممکن است عاملی از بیرون بر تجربه‌ی معنوی تاثیرگذار باشد. تبیین علمی نمی‌تواند هرگونه مداخله‌ی خارجی را رد کند».

او اضافه می­کند:«به طور کلی ما در علم به دنبال بهترین تبیین‌ها هستیم. حداقل در فلسفه علم معاصر دیگر بحثی از اثبات قطعی وجود ندارد، قیاس‌های منطقی و برهان‌های یقین آور که فلاسفه سنتی ارائه می‌دادند، در نظریات علمی وجود ندارد. نظریات علمی مدام رد شده و کامل می‌شوند. فلاسفه‌ی معاصر به دنبال بهترین تبیین اند. به این روش IBE  گفته می‌شود.

 معمولا بهترین تبیین، تبیین ساده‌تر است. اگر کسی از کنار یک ساختمان نیمه کاره رد شده و سنگی به سر او اصابت کند، بهترین تبیین این است که این سنگ از ساختمان افتاده است. ممکن است کسی بگوید تبیین دیگری وجود دارد و این سنگ به علت گناهان شخص از آسمان آمده و به سر او خورده است. هیچکس نمی‌توان بگوید تبیین دوم صد درصد امکان وقوع ندارد. اما بحث این است که بهترین و ساده‌ترین تبیین کدام است؟ تبیین اول ساده‌ترین و بهترین تبیین است. اما نمی‌توان راه تبیین‌های الاهیاتی را به طور کلی بست. بلکه تنها می‌توانیم بگوییم تبیین الاهیاتی، با وجود رقیب قوی علمی، تضعیف شده اند. یعنی اگر قبلا مواردی مانند رویا، خواب، تجربه نزدیک به مرگ و… را به راحتی با تبیین الاهیاتی تبیین می‌کردند الان نمی‌توانند».

نگاه قرآنی به تجربه دینی و شناخت خدا

در ادامه جواد درویش در قرائت متفاوتی که ارائه می‌­دهد تبیین قرآنی از این پدیده‌­ها را رقیب تبیین‌­های الاهیاتی متعارف و تاحدی هم‌راستا با تبیین‌­های علمی می‌­داند. او می‌­گوید: «به نظر من یک قرائت از اسلام با رویکرد قرآنی وجود دارد که می‌­توان آن را یک رقیب برای تبیین الاهیاتی از تجربیات نزدیک به مرگ دانست. نگاهی که قرآن به انسان، تجربه دینی، معرفت دینی و ایمان دینی دارد به شکلی است که گزارش‌های متعارف تجربیات نزدیک به مرگ را تضعیف می‌کند. به نظر من بر اساس دو رقیبی که برای تبیین الاهیاتی وجود دارد، احتمال اینکه تفسیر الاهیاتی از تجربیات نزدیک به مرگ تفسیر صادقی باشد، کم است؛ چراکه هم تبیین علمی و هم قرآن چیزهای دیگری می‌گویند».

معجزه­‌ی قرآن هیچ قانون طبیعی را نشکسته است

او ادامه می­‌دهد: «در دین یهودیت معجزه‌ی شاخصی که وجود دارد یکی تبدیل عصا به اژدها و یکی هم شکافته شدن رود نیل و عبور قوم بنی اسراییل از میان آن است. در مسیحیت نیز یکی از معجزاتی که فلاسفه دین روی آن بحث‌­های زیادی کرده‌اند، تبدیل آب به شراب است. این سنخ از معجزات حضرت موسی و عیسی به گونه‌ای است که قوانین علمی را نقض کرده‌اند و به همین دلیل است که در مسیحیت معجزه را به شکستن قوانین طبیعت تفسیر می‌­کنند.

وقتی که رود نیل در جهت شتاب جاذبه‌ی زمین به سمت مشخصی جاری است و حضرت موسی جلوی حرکت جریان آب را می‌گیرد، این پدیده خلاف جهت شتاب جاذبه‌ عمل کرده است و این قانون طبیعت است که نقض شده. یا وقتی که مولکول آب به مولکول شراب تبدیل می‌شود، قانون طبیعت است که نقض شده است. اما در اسلام تنها معجزه‌ای که بر وجود آن تاکید شده است، کتاب قرآن است. وجود یک کتاب، هیچ قانون طبیعی را نقض نکرده است چون عبارات آن از حروف و کلماتی بدست آمده که در دسترس همه است.

درمورد حروف مقطعه ابتدای برخی سوره­‌های قرآن بحثی وجود دارد که این رمز و راز خدا و پیامبر است. اما، امام موسی صدر می­‌گوید این حروف گویای هیچ چیز عجیبی نیست. بلکه فقط خداوند خواسته است به ما یادآوری کند، این عبارات ژرف و معانی بلند که در قرآن آمده، از همین حروف ساده تشکیل شده است. یعنی عظمت قرآن به شکستن قوانین طبیعی نیست، بلکه به سطح بالای عقلانیتی است که این حروف را کنار هم چیده و معانی جدید ایجاد کرده است. تحدی قرآن نیز براساس همین است. قران نگفته اگر راست می­‌گویید، قانون جاذبه را نقض کنید، بلکه گفته اگر می‌­توانید با همین حروف که در اختیار شماست، معنای شبیه قرآن خلق کنید».

درویش با تفاوتی که از معنای معجزه در اسلام و ادیان دیگر وجود دارد، خدای قرآن را خدایی می‌­داند که اتفاقا با چشم و گوش باز شناخته می­‌شود و ادراک حسی در معرفت او نقش عمده‌ای دارد. وی در تبیین دیدگاهش می­‌گوید: «معجزه برای این می‌آید تا صدق دعوت انبیا را مشخص کند و نشان داده شود که انبیا قابلیت‌­های فرامادی دارند. این یک راه دعوت انبیا و راه شناخت خدا است. وقتی سنخ معجزه در اسلام با مسیحیت و یهودیت متفاوت می‌شود، دال بر اینست که سنخ دعوت پیامبر و سنخ ایمانی که مسلمانان به خدای قرآن می‌آورند متفاوت است.»

قسمت اعظم عقل قرآنی بر ادراک حسی بنا شده است

درویش در تمایزی که بین تعریف معجزه در اسلام و مسیحیت می­‌گذارد و همچنین نتیجه‌ای که می‌­توان از آن داشت توضیح می­‌دهد: «از تفاوتی که بین اسلام و مسیحیت ذکر کردم، بنا ندارم بگویم اختلاف بنیادینی بین خدای اسلام با خدای مسیحیت وجود دارد. اما تاکیدی که روی معجزات و شکستن قانون طبیعت در مسیحیت صورت گرفته، باعث شده که نه در ذات خود بلکه در معرفت به خدا، بین اسلام و مسیحیت تفاوت­‌های مهمی بروز کند. وقتی روی قرآن متمرکز می‌شویم خدای قرآن را خدایی می‌بینیم که با عقل و چشم و گوش باز شناخته می‌شود. آیه ۲۱-۲۲ سوره انفال می­‌گوید: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ». یعنی بدترین جانوران نزد خدا کسی است که کر و لال است و تعقل نمی­‌کند. در واقع از نگاه قرآن، کسی که نمی‌بیند و نمی‌شنود و از ادراکات حسی خود استفاده نمی‌کند، تعقل ندارد.

عقل قرآنی اگر نگوییم تماما مبنی بر ادارک حسی است، لااقل بخش عمده‌ای از آن را خدا مبتنی بر ادارک حسی کرده است. قرآن پر از آیاتی است که توصیه به دیدن جهان و رویدادهای آن کرده است تا بدانید عالم بیهوده آفریده نشده است. جالب است که هیچ جای قرآن هم به واژه‌­ی معجزه اشاره نکرده و پدیده­‌های معجزه­‌گون را تحت عنوان آیه مورد اشاره قرار داده است؛ ناقه­‌ی صالح که از کوه بیرون می­‌آید را آیه می­‌نامد و بارانی هم که از آسمان بر زمین فرستاده می­‌شود را هم آیه و نشانه می‌­نامد.

وقتی ادراک حسی تا این اندازه در نگاه قرآنی مهم است، نشان می­‌دهد وقتی کارکردهای شناختی حسی انسان در هنگام مرگ مختل می‌شود، بخش بزرگی از کارکردهای عقلی هم مختل می‌­شود و درنتیجه انسان در آن حالات مستعد شناخت صحیحی از خداوند و امر الهی نیست. لااقل نمی‌­توانیم رویکرد قرآنی را عمیقا قبول داشته باشیم و در عین حال معتقد باشیم کسی که با ترومای مغزی نزدیک مرگ است، مستعد درک بالایی از امر الهی است.

انبیا کارکرد مغزی بهتری داشتند

او در توضیح ادعای خود مبنی بر اهمیت ادراک حسی در شناخت الهی با ذکر سطح بالای عملکرد مغزی پیامبران می­‌گوید: «شناخت الهی در نگاه قرآنی شناخت حسی و عقلی است که در بالاترین سطح ادراکی و شناختی انسان انجام می‌­پذیرد. اگر غیر از این بود انبیا سخنوران بزرگی نبودند. اصلا این معنای اولوالعزم دلالت بر این دارد که پیامبران از سطوح بالای شناختی برخوردار بودند.

تعبیر اولوالعزم به معنای صاحب تصمیم‌­های محکم و اراده­‌های استوار است. در بحث­‌های علوم شناختی، تصمیم گیری (decision making) و صبر و اراده، مربوط به بالاترین سطوح شناختی انسان است. کسی می­‌تواند تصمیم بهتری بگیرد که قوای شناختی و کارکرد مغزی بهتری دارد و پیامبران همینگونه بوده‌اند. لذا ما نمی­‌توانیم تجربیات دینی را در حالتی در نظر بگیریم که ادراکات حسی مختل شده‌اند، حتی عارفان و مومنانی که به درک و شهودهای بالایی رسیده‌اند کسانی نبوده‌اند که عملکرد مغزی آنها مشکل داشته باشد، مثلا صرع و ترومای مغزی داشته باشند.

کسانی بوده‌اند که خیلی باهوش و بااستعداد بوده‌اند مانند علامه طباطبایی که درباره هوش آن­ها زیاد صحبت شده است. در واقع همان نکته‌ای که جان هیک می‌گوید که باید تفاوت گذاشت بین عارفی که در سلامت کامل است، با کسی که اختلال مغزی دارد. نگاه قرآنی می­‌گوید کسی که به درک و شهودهای بالایی می‌­رسد فردی است که ادراکات حسی حرکتی و شهودهای مبتنی بر نظام طبیعتش خوب کار می‌­کند».

او در جمع‌­بندی سخنان خود در این موضوع می‌­گوید: «قرآن بیشتر از اینکه دعوت به خداشناسی از طریق ندانستن و حیرت و توسل به جهل داشته باشد، به شناختن خودش از طریق تعقل با چشم و گوش باز دعوت می‌کند که با تفسیر الهیاتی از تجربیات نزدیک به مرگ چندان سازگار نیست».

وحی، تصدیق تجربیات دینیِ مبتنی بر کارکردهای صحیح شناختی است

در آخر درویش پای وحی را به میان می‌­آورد و عنوان می‌­کند: «یکی از مصادیق تجربیات دینی، وحی است. درباره وحی‌­ای که به پیامبر ما شده نگاه رقیبی وجود داشته که معتقد بوده، پیامبر به منبع بیرونی وصل نیست و هرچه می‌گوید مانند ساحران و جادوگران از جانب خودش است.

کسی که سحر و جادو می­‌کند مهارت فردی‌ای را کسب کرده و با استفاده از آن می‌تواند مردم را فریب دهد. اما تاکید مدام قرآن بر این است که منبع بیرونی وجود داشته و این منبع بیرونی به پیامبر «علم» منتقل کرده است. اگر آیات ابتدایی سوره نجم را نگاه کنید می‌گوید «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى، عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى» یعنی پیامبر از روی هوا و هوس خودش چیزی نمی‌­گوید و جز وحی حرفی نمی­‌زند و از یک ناحیه و واسطه­‌ی بسیار قوی علم داده شده است.

پس وحی پیامبر از سنخ علم است. علم همراه آگاهی است و آگاهی در حالت سالم شناختی حاصل می­‌شود. لذا اگرچه گفته شده به دلیل سنگینی شرایط وحی، حالت پیامبر دگرگون می­‌شده ولی این به هیچ وجه به معنای این نیست که پیامبر خدای ناکرده در یک حالت خلسه و ناآگاهی وحی را دریافت می‌­کرده. این با لفظ «علم» سازگار نیست.  پیامبر در یک حالت سلامت کامل بوده و از ناحیه بیرونی، علم به او منتقل شده است. این تجربیات وحیانی خودش تصدیقی بر اینست که تجربیات دینی در اسلام از سنخ عقلانیتی است که مبتنی بر کارکردهای صحیح شناختی است».

 

 

 

تگ ها

مقالات مشابه

1 thought on “نگاه علم به تجربه دینی متدینان و زندگی پس از زندگی”

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این مطلب هم پیشنهاد میشود

Close
Close