اخبار بروجرد
محسن هجری رییس انجمن صنفی نویسندگان کودک و نوجوان ایران شد
روزهای بروجرد- هیات مدیره انجمن صنفی سراسری نویسندگان کودک و نوجوان با پذیرش استعفای فریدون عموزاده خلیلی، به اتفاق آرا، محسن هجری را به ریاست هیات مدیره این انجمن برگزیدند.
فریدون عموزاده خلیلی از مدتها پیش موضوع استعفای خود از ریاست هیئت مدیره این انجمن را مطرح کرده بود که در مذاکره برخی از اعضای هیئت مدیره قرار شد طرح موضوع به تاخیر بیفتد.
محسن هجری متولد ۱۳۴۲ در بروجرد است، در سی و دو سالگی نخستین کتاب داستانی خود را تألیف کرد.درون مایه بیشتر آثار داستانی محسن هجری، تاریخی است و دو گروه نوجوان و بزرگسال را مخاطب خود قرار می دهد. رمان های چشم عقاب، اقلیم هشتم، سایه های باغ ملی، بی نشان های ارس و خدمتکار مشیرالدوله از جمله آثار این نویسنده به شمار می روند.
گفتگوی دفتر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با وی را در ادامه می خوانید:
– از چه زمانی نوشتن برایتان جدّی شد؟
همهچیز از کلاسهای انشاء شروع شد. یازده، دوازده ساله بودم که انشاء را جدْی گرفتم. یک معلم انشاء هم داشتیم به نام آقای ستاری که خیلی مشوّق من بود و راهنماییام میکرد. از آن زمان بود که به نوشتن علاقهمند شدم و این علاقه تدوام پیدا کرد و در بزرگسالی نیز به سمتِ روزنامهنگاری و بعد نویسندگی گرایش پیدا کردم.
– یعنی نوشتن را به عنوان شغل انتخاب کردید؟
بله. به خاطر علاقهای که به این حوزه داشتم بهطور طبیعی به سمت جایی آمدم که بتوانم بنویسم. جاهایی که میشود نوشت، یکی حوزهی کتاب است و دیگری حوزهی مطبوعات.
– اسم اولین کتابتان چه بود؟
اولین کتابی که برای نوجوانان نوشتم «آتشی به لطافت بنفشهها» نام داشت که قصهی ابراهیم پیامبر است در دورهی نوجوانی، زمانیکه بتهای مکه را میشکند. ناشر کتاب هم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود.
– در زمان انتشار این کتاب چند ساله بودید؟
این کتاب تقریباً شانزده، هفده سال قبل نوشته شد و در آن زمان، حدود سی و دو سال داشتم.
– چرا موضوع دینی را برای نوشتن انتخاب کردید؟
تصوّرم این است که مذهب، پیامهای زیادی برای انسان بهخصوص برای مخاطب کودک و نوجوان دارد. فکر میکنم مضامینی در نگاه دینی وجود دارد که میتواند به آدم کمک کند تا بهتر زندگی کند. تلقی من این بود و برای همین سراغ مضامین دینی و مذهبی رفتم تا به کمک آنها، مخاطب را یک گام به حقایق نزدیکتر کنم.
– برای نوشتن داستانهای دینی، به چه نکتههایی توجه میکنید تا داستانتان برای بچه های امروزی جذاب باشد؟
تصور میکنم نویسنده نباید از ابتدای داستان موضوع را لو بدهد؛ زیرا پنهان بودن هدف قصه، باعث جذابیت آن میشود. معمولاً باید یک گره در داستان باشد و خواننده تلاش کند تا آن گره را باز کند. همهی داستانها از جمله داستان دینی باید این ویژگی را داشته باشند؛ یعنی اگر از همان اول مخاطب بفهمد که قرار است چه چیزی را بخواند، دیگر پیگیری قصه برای او جذابیت ندارد. نویسنده باید گره ی اصلی داستان را پنهان کند تا خواننده کمکم آن گره را باز کند. دراینصورت است که جذابیت داستان حفظ میشود. ضمن اینکه، داستان نباید لحن شعاری و نصیحتگرایانه داشته باشد.
– برای نوشتن داستانهای دینی چه قدر مطالعه میکنید؟
به قول یکی از بزرگان برای نوشتن یک کلمه باید صد کلمه خواند. هرچند قرار بر این نیست که نویسنده در داستان (و یا در داستان دینی) مجموعهای از اطلاعات را در اختیار مخاطب بگذارد. چون اگر مخاطب بخواهد اطلاعات دینی کسب کند، باید کتابهای دینی را بخواند. بااینوجود، نویسندهای که میخواهد داستان دینی بنویسد، باید به موضوع اشراف و آگاهی داشته باشد و در این زمینه بهطور جدّی مطالعه کند تا بداند چه طور میتواند موضوع را برای مخاطب پرداخت کند.
– از آخرین کتابی بگویید که نوشتهاید.
آخرین کتابم رُمان «چشم عقاب» است که بهزودی از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر خواهد شد.
– گویا این رُمان یک داستان تاریخی است که در قلعهی الموت اتفاق میافتد. درست است؟
بله و شخصیت اصلی آن هم یک نوجوان است.
– چرا قلعهی الموت را به عنوان فضای داستانی خود انتخاب کردید؟
در «چشم عقاب» چند واقعیت و حقیقت با مخاطب در میان گذاشته میشود؛ یکی اینکه قلعهی الموت با حملهی دشمن، یعنی مغولها مواجه شد. این داستان به نوجوانان نشان میدهد وقتیکه دشمن به خانهی ما تجاوز میکند، چگونه و چه طور باید با آن روبهرو شویم؟ نکتهی دیگر اینکه، یکی از بزرگترین کتابخانههای جهان اسلام در الموت قرار داشت. باید به کودکان و نوجوانان نشان داد مردمی که در این منطقه زندگی میکردند، چگونه فکر میکردند و دربارهی زندگی چه نظری داشتند؟ بههرحال، «چشم عقاب» سرگذشت مردمی است که سالهای سال برای قلعهی الموت زحمت کشیده بودند و بعد دشمن آنها را محاصره کرده بود و میخواست زندگیشان را بگیرد. بهنظرمن، این موضوع برای مخاطب نوجوان هیجانانگیز و جالب است که بداند زمانیکه آدمها در چنین شرایطی گرفتار میشوند، چگونه واکنش نشان میدهند؟ ضمن اینکه حملهی مغول بخشی مهمی از تاریخ ایران است. بعد از حملهی مغمول کلی اتفاق در ایران میافتد که سرنوشت جامعهی ما را تغییر میدهد. این داستان به مخاطب کمک میکند تا بخشی از گذشتهی ایران را بشناسد.
– فکر اولیه برای نوشتن این رُمان از کجا آمد؟
من به الموت سفر کرده بودم و قلعه برایم جذاب بود. قلعهی الموت سابقهای نزدیک به هزار سال دارد و چندینبار ساخته شده است. یعنی ساختمان آن لایههای مختلفی دارد. اگر به بنای قلعه نگاه کنید، متوجه میشوید که در هر دوره یک دیوار ساختهاند. یعنی دیوار قبلی خراب شده و دوباره دیوار جدید ساخته شده است. وقتیکه الموت را دیدم، برایم این سؤال پیش آمد که آخرین انسانهایی که در قلعه زندگی میکردند، چه کسانی بودند؟ چگونه فکر میکردند و چگونه زندگیشان را در این منطقهی کوهستانی پیش میبردند؟ این سؤالها بود که من را به الموت علاقهمند کرد و باعث شد بیشتر مطالعه کنم و بعد احساس کردم این موضوع میتواند به یک رمان برای نوجوان و حتی بزرگ سال تبدیل شود.
– نگارش «چشم عقاب» چه قدر طول کشید؟
نزدیک به یک سال طول کشید. بخشی از این زمان صرف مطالعه شد و بخشی صرف نوشتن و بازنویسی.
– زمان خاصی از شبانهروز را به نوشتن اختصاص میدهید؟
نه، نوشتن زمان خاصی ندارد. نوشتن داستان و یا قطعهی ادبی زمانی اتفاق میافتد که حس درونی آماده باشد و جرقههایی در وجود آدم زده شود و این زمان مشخصی ندارد. احتمال دارد که این حس گاهی صبح زود پیدا شود و گاهی نیمههای شب و یا سر و کله اش در محیطی سرسبز پیدا شود و یا وقتی آدم توی اتوبوس نشسته است و … برای همین نمیتوان زمان مشخصی را برای آن درنظر گرفت؛ ولی من ترجیح میدهم بیشتر صبح تا ظهر کار کنم.
– برایتان پیش آمده که از نظر خوانندگان آثارتان باخبر شوید؟
فراوان. در شهرهای مختلف برنامههایی برای نقد و بررسی آثارم برگزار شده است و بچهها یا بزرگترهایی که کتابها را خوانده بودند، دیدگاههای خود را بیان می کردند و اشکالهای کتاب و انتقادهایشان را می گفتند. به نظر من، جلسههای نقد و بررسی کتاب، فرصت خوبی برای نویسنده است و نشان میدهد که مخاطب وقت گذاشته و کتاب را خوانده و برای آن ارزش قائل بوده است. هرچند ممکن است مخاطب همهی داستان را نپسندیده باشد و این حق اوست که از بخشی از یک کتاب را دوست داشته باشد و بخشی دیگر را دوست نداشته باشد.
– سختترین بخش کارِ نویسندگی چیست؟
نویسندگی چند مرحله دارد. در مرحلهی اول یک فکر در ذهن جرقه میزند. بعد نویسنده با خودش میگوید، چه طور این فکر را به داستان تبدیل کنم؟ بعد باید دنبال طرح داستان باشد. مثلاً زمانیکه فکر اولیهی رُمان «چشم عقاب» در ذهن من جرقه زد، با خودم گفتم چه خوب است که بنشینم و داستان این قلعه را بنویسم و تا مدتی این موضوع توی ذهنم بود تا اینکه به قاطعیت رسیدم که بنویسمش. بعد گفتم، خُب حالا قصه را باید در چه قالبی بنویسم؟ در اینجا دیگر به طرح نیاز داشتم. درست است که دوست داشتم داستان قلعهی الموت را بنویسم، امّا ابتدا باید یک طرح داستانی را میریختم و مشخص میکردم فضای قصه چگونه باشد؟ شخصیتهای داستانیام چه کسانی باشند؟ قصّه از کجا شروع بشود و به کجا ختم شود؟ و این خیلی سخت است. بهنظرمن، یکی از مشکلترین قسمتهای کار یک نویسنده، درآوردن طرح داستان است؛ یعنی اینکه مشخص کند قصه از کجا شروع میشود و در کجا خاتمه پیدا میکند. وقتی طرح مشخص شود، دیگر نوشتن راحتتر میشود و کار روی غلتک میافتد. البته، گاهی پیش میآید که طرح داستان مشخص است، اما حین نوشتن تغییر میکند. این نشان میدهد که قصه زنده است و حس دارد و اینجوری نیست که نویسنده هر بلایی خواست سر شخصیت داستانش بیاورد. گاهی شخصیت به نویسنده میگوید، من دوست دارم حالا این کار را بکنم و نویسنده باید به حرفِ قهرمان قصّه گوش بدهد. بسیار اتفاق میافتد که شخصیتهای قصّه، الهام بخش ماجراهای داستانی به نویسندهاند و خودشان میگویند که دوست دارند چه اتفاقی برایشان بیفتد.
– شخصیتِ محبوب شما در تاریخ کیست؟
تاریخ، دریای وسیع و گستردهای است وشخصیت های دوست داشتنی زیاد دارد، اما من حضرت ابراهیم را خیلی دوست دارم و به نظر من ایشان شخصیت جذابی دارند. ابراهیم کسی بوده که از دورهی نوجوانی و قبل از اینکه پیامبر شود، اهل فکر بوده و حاضر نبوده به هر حرفی که دیگران میگویند، گوش بدهد. در زمان شکستن بتها، فقط شانزده سال داشت. در آن زمان نظر مردم جامعه با عقیدهی ابراهیم تفاوت داشت. حتی زمانیکه این انسان دوست داشتنی بزرگ میشود، اینطور نیست که فکر کند چون سن او بالا رفته و پیامبر است، دیگر احتیاج ندارد که به حرف کوچکتر از خودش گوش کند. علامه طباطبایی دربارهی قصهی قربانی کردن اسماعیل میگوید، حضرت ابراهیم با خودش فکر میکرد که من این کار را انجام بدهم یا انجام ندهم؟ و بعد از پسرش، یعنی اسماعیل میپرسد. اسماعیل دوازده، سیزده سال داشت، اما ابراهیم نود ساله بود؛ یعنی یک شیخ بود، یک پیرمرد بود. امّا او با اینکه سن زیادی داشت، از پرسیدن و مشورت کردن با کوچکتر از خودش خجالت نمیکشید. حضرت ابراهیم علیهالسلام حتّی با خدا هم خیلی راحت حرف میزد و به او میگفت: خدایا، روز قیامت را به من نشان بده. به من نشان بده که مُردهها چگونه زنده میشوند. او اهل پرسیدن و فکر کردن، و درعینحال خیلی صبور بود. به همینخاطر، من حضرت ابراهیم علیهالسلام را خیلی دوست دارم و شاید برای همین است که اولین کتابی که نوشتم دربارهی ایشان بود.
– آقای هجری، شما تا الان چند کتاب نوشتهاید؟
حدود شانزده عنوان کتاب در حوزهی بزرگسال و کودک و نوجوان نوشتهام.
– شما علاوهبر کتابهای داستانی، کتابهای پژوهشی هم نوشتهاید. لطفاً برای خوانندگان مجلهی اینترنتی «هدهد» بگویید کتاب پژوهشی چیست؟
پژوهش به زبان ساده، یعنی موشکافی. موشکافی موضوعهایی که در نگاه اول از دید ما پنهان هستند. پژوهشگر تلاش میکند نقاط پنهان را آشکار کرده، معماها را حل کند و سؤالها را پاسخ بدهد. کار پژوهش درواقع، آشکار کردن چیزهای پنهان و موشکافی کردن در اموری است که مشکل به نظر میرسد.
– مراحل انجام یک پژوهش علمی چیست؟
برای پژوهش نیاز است که در ابتدا یکسری سؤال طراحی شود. برای اینکه هر پژوهش باید به سؤالهایی جواب بدهد. تا وقتیکه سؤال درست نداشته باشیم و به سؤالمان فکر نکرده باشیم، پژوهش شکل نمیگیرد. بنابراین، پرسشهای قوی و عمیق، مبنای پژوهشاند. در مرحلهی بعد پژوهشگر نباید به سرعت قضاوت کند. او باید تا جایی که امکان دارد اطلاعات و معلومات زیادی را جمعآوری کند تا بتواند برمبنای اطلاعات دقیق نتیجهگیری کند. در مرحلهی نتیجهگیری نیز پژوهشگر نباید خیلی قطعی نظر بدهد. برای اینکه پژوهش او بخشی از واقعیت و حقیقت را بیان میکند و بخشهای دیگری نیز وجود دارد که از دید او پنهان مانده است. بنابراین، هیچ پژوهشگری نباید ادعا کند که توانسته است به همهی سؤالها پاسخ بدهد و تمام مشکلات را حل کند. این یک ادعای گزاف است.
– توصیهی شما برای کودکان و نوجوانانی که به نویسندگی علاقه دارند، چیست؟
من نوشتن را از کلاسهای انشاء شروع کردم. یازده ساله بودم که شروع کردم به نوشتن و نوشتن را جدّی گرفتم؛ ولی از همان زمان خیلی مطالعه میکردم. دائم کتاب میخواندم. خواندن به نوشتن کمک میکند. اینکه میگویند «صد کلمه بخوانید، تا یک کلمه بنویسید» حرف بیربطی نیست. مطالعه کردن خیلی ضروری است. من بعضی از بچهها را دیدهام که فقط مینویسند، اما نوشتن بدون مطالعه و تحقیق، فقط یک کار حسی است که پختگی لازم را ندارد. مطالعه کمک میکند که قصه، عمیق و ارزشمند باشد.
گشت و گذار و سفر کردن نیز در نوشتن مؤثر است. آشنایی با مکانهای جدید، شهرها، بناهای تاریخی و طبیعت الهامبخش است. در گشت و گذار میتوان چیزهایی را پیدا کرد که توی هیچ کتابی وجود ندارد. مورددیگری که در بهتر نوشتن خیلی مؤثر خواهد بود، گفتوگو با دیگران است. این منبع خیلی خوبی است. بچهها میتوانند با آدم های باتجربه، کسانی که حس خاصی دارند و یا حرفی برای گفتن، گفتوگو کنند. این گفتوگو ذهن را باز میکند. بنابراین، بهنظر من مطالعه، سفر و گفتوگو، سه رکن مهم برای بهتر نوشتن هستند.
– درحالحاضر مشغول خواندن چه کتابی هستید؟
آخرین کتابی که خواندهام «داستانهای فکری برای کودکان» نام داشت که با ترجمهی سمانه باقری توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شده است. این کتاب شامل قصههایی است که بعد از خواندن، باید نکتههای فلسفی آنها را پیدا کنی. درواقع، هر داستان خواننده را به فکر کردن مجبور میکند. بهنظرمن، کتاب جذاب و شیرینی است.
– وقتی کتاب نمیخوانید و نمینویسد، چه کار میکنید؟
عکاسی می کنم. عکاسی یکی از سرگرمیهای من است. موقع عکاسی آدم عادت میکند به یک موضوع از چند زاویه نگاه کند. مثلاً یک درخت و یا یک ساختمان را میتوان از چهار طرف دید و عکس گرفت. این به آدم یاد میدهد که به موضوعهای مختلف از زوایای مختلف نگاه کند. به غیر از عکاسی، سفر کردن را هم خیلی دوست دارم و بسیار مسافرت میکنم؛ سفرهای کوتاه و بلند. خیلی دوست دارم طبیعت را ببینم و و اگر به سفر نروم، دلم تنگ میشود.