وقتی اسطورهها زادگاه پیدا میکنند؛ پرونده بروجرد و آرش کمانگیر/ نقدی بر یادداشت الف.فرهیخته
فریدون پورنظامی : محمد گودرزی(ا.فرهیخته) در دو پاره نوشتار خود که در سایت «روزهای بروجرد» هم منتشر شده بر این نکته تأکید دارد که چون آرش کمانگیر یک شخصیت افسانهای و اسطورهای است، نسبتدادن او به یک زادگاه مشخص – بهویژه بروجرد – بیاساس و غیرعلمی است. این دیدگاه در ظاهر با روش تاریخنگاری کلاسیک سازگار به نظر میرسد، اما از منظر اسطورهشناسی و فرهنگ عامه جای نقد جدی دارد.
بیشتر بخوانید:
نخست باید توجه داشت که در اغلب فرهنگها، اسطورهها و شخصیتهای افسانهای نهتنها زادگاه دارند، بلکه این زادگاهها بخشی جداییناپذیر از هویت فرهنگی و حافظه جمعی آن ملت به شمار میرود. برای نمونه:
- رستم در شاهنامه به سیستان پیوند خورده است؛
- شاه آرتور در افسانههای انگلیسی با بریتانیا شناخته میشود؛
- هرکول در اساطیر یونانی با جزایری در یونان ارتباط داده میشود.
بنابراین نسبتدادن یک مکان مشخص به یک اسطوره، نه نشانهی سادهانگاری تاریخی بلکه بخشی از سازوکار هویتسازی فرهنگی است. درست به همین دلیل است که روایتهای متنوع از زادگاه آرش – از طبرستان و ری گرفته تا بروجرد – در طول تاریخ شکل گرفتهاند.
اما تفاوت در کجاست؟ روایتهای مربوط به ری یا طبرستان، اغلب کوتاه، کلی و فاقد جزئیات هستند؛ معمولاً تنها به این بسنده میشود که تیر آرش از آن ناحیه رها شد یا او از مردم آن سامان بود. هیچ داستان کامل و مفصلی برای تثبیت این نسبت وجود ندارد.
در مقابل، در پاره دوم نوشتار ایشان داستانی به نقل از ابوالمجد حجتی به نام «افسانه گلنار دلاور» از زبان بابا پیروز (پیرمردی غیر بروجردی در سال ۱۳۱۷) نقل میشود که ویژگی منحصر به فردی دارد: این روایت یک قصه کامل، پرجزئیات و شگفتانگیز است. در این داستان، گلنار پهلوانی است که فرزندی به نام آرش میآورد و همین قصه آرش را به بروجرد پیوند میدهد.
اهمیت این روایت دوچندان است، زیرا اولاً از زبان یک غیر بومی بازگو شده و ثانیاً در جمع بروجردیان شنیده شده و به سرعت به بخشی از حافظه فرهنگی آنان تبدیل گردیده است. چنین روایت غنی و پرجزئیاتی در هیچیک از مناطق دیگر که مدعی زادگاه آرش هستند، دیده نمیشود.
هرچند جناب آقای گودرزی این داستان را صرفاً یک افسانهی شفاهی زرتشتیان یزد یا کرمان میداند و فاقد اعتبار تاریخی معرفی میکند، اما نمیتوان از نقش آن در هویتبخشی محلی غافل شد. درست برعکس، همین روایت است که نشان میدهد چرا بروجرد توانسته آرش را در حافظه فرهنگی خود جا دهد و او را «خودی» کند.
افزون بر این، امروز نیز روایت آرش و بروجرد در میان مردم زنده است. چنین حضوری نشان میدهد که روایت بابا پیروز تنها یک خاطره شفاهی نیست، بلکه به بخشی از هویت امروزین بروجرد بدل شده است.
نقد اساسی بر نگاه جناب آقای گودرزی آن است که او میان «اعتبار تاریخی» و «اعتبار فرهنگی» تفکیک نمیکند. ممکن است به لحاظ تاریخپژوهی کلاسیک نتوان شخصیت اسطورهای آرش را بروجردی یا اهل هر شهر دیگری دانست، اما از نظر هویت فرهنگی و کارکرد اسطوره، نسبتدادن او به بروجرد نهتنها بیپایه نیست، بلکه قابل دفاع است. در واقع، پذیرش چنین پیوندهایی بخشی از همان فرآیندی است که در همه فرهنگها دیده میشود: زادگاه دادن به اسطوره برای تقویت حافظه جمعی و هویت محلی.
بنابراین، شاید پرسش درست این نباشد که «آرش کمانگیر واقعاً بروجردی بود یا نه؟»، بلکه این است که «بروجرد چگونه و چرا آرش را به خود نسبت داده و این نسبت چه نقشی در هویت فرهنگی مردم دارد؟». این رویکرد میتواند گفتوگو را از سطح انکار یا تأیید مطلق فراتر ببرد و به تحلیل ژرفتر کارکرد اسطورهها در زندگی اجتماعی ما بینجامد.
بدون نظر! اولین نفر باشید